غلامرضا بروسان – الهام اسلامی

نامت
از ساق‌هایم شروع می‌شود
از دلم عبور می‌کند
و دهانم را به آتش می‌کشد.
چطور می‌تواند مرگ
از تو
تنها گودالی را پر کند؟
شاعر مرگ را درمی‌نوردد؛
پیش از آنکه موعدش فرا رسیده باشد …

غلامرضا بروسان 

آه
غربت با من همان کار را می‌کند
که موریانه با سقف
که ماه با کتان
که سکته قلبی با ناظم حکمت
گاهی به آخرین پیراهنم فکر می‌کنم
که مرگ در آن رخ می‌دهد
پیراهنم بی‌تو آه
سرم بی‌تو آه
دستم بی‌تو آه
دستم در انديشه دست تو از هوش می‌رود …

غلامرضا بروسان

چنان باورت می‌کنم
که شاخه‌هایت به شکستن امیدوار شوند
من دختر یک کشاورزم
آب باش و با من مهربانی کن
سرکشی نکن
قلب من از قدم‌های تو پیشی می‌گیرد
بگذار شب بیاید و خیابان را خلوت کند
تا تو را در آغوش بگیرم
تو دیواری هستی که هیچ دری از غمگینی‌ات کم نمی‌کند
همیشه چای می‌خوری و شعر می‌خوانی
صدای تو دلتنگم نمی‌کند تنهایم می‌کند …

الهام اسلامی

 

بیان دیدگاه