شعری از آدریان ریچ

«مکانی‌ست میان دو ردیف درخت
با علف‌هایی روییده بر سربالایی
جاده‌ای که در میان سایه‌های انبوه گم شده
و خانه‌ای متروک
که آن هم در میان سایه‌ها به فراموشی سپرده شده
من آن‌جا قدم می‌زنم و با ترس قارچ‌های جنگلی را می‌چینم.
اشتباه نکنید، این یک شعر روسی نیست
از مکانی در آن سوی دنیا حرف نمی‌زنم
آن مکان همین‌جاست
سرزمین ما به حقیقت خوفناکی نزدیک می‌شود
راهی که نتیجه‌اش نابودی انسان است

قصد ندارم بگویم آن مکان کجاست
آن‌جا که انبوه چوب‌ها با رشته باریک نور جن‌زده جاده تلاقی می‌کند
بهشت برگ‌ها
خوب می‌دانم چه کسی می‌خواهد آن را بخرد، بفروشدش و نابودش کند
نمی‌خواهم بگویم آن‌جا کجاست
اصلاً چرا باید چیزی بگویم؟
اما تو هنوز به من گوش می‌کنی
و در وقت‌هایی این‌چنین ویژه
که تو سراپا گوشی
مهم‌ترین چیز این است که درباره درخت حرف بزنیم.»

ترجمه شعر از: مازیار مهدوی فر

بیان دیدگاه