دیوونه کیه؟
عاقل کیه؟
جونور کامل کیه؟
واسطه نیار، به عزتت خمارم
حوصلهی هیچ کسی رو ندارم
کفر نمیگم، سوال دارم
یک تریلی محال دارم
تازه داره حالیم میشه چیکارهام
میچرخم و میچرخونم ٬ سیارهام
تازه دیدم حرف حسابت منم
طلای نابت منم بیشتر
دیوونه کیه؟ – شعر و صدای حسین پناهی
27 ژوئیه 2013 بیان دیدگاه
در شعر های دیگران, صدای شاعر برچسبها:حسین پناهی, دیوونه کیه؟, شعر و صدای حسین پناهی, عاقل کیه؟
آی آقا، سفره خالی میخرید؟
05 جون 2013 بیان دیدگاه
در شعر های دیگران برچسبها:قیصر امینپور, سفره خالی میخرید؟
می گذشت از کوچه مان یک دوره گرد
دوره گردم دار قالی می خرم
دسته دوم، جنس عالی می خرم
گر نداری کوزه خالی می خرم
کاسه و ظرف سفالی می خرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی زد و بغضش شکست بیشتر
شب باشکوه من
08 آگوست 2012 بیان دیدگاه
تو ایوونِ طبقه ی دوم نشستهمُ
شهرُ نگاه میکنم…
میتونست بدتر از این باشه!
نیازی نیست کارِ بزرگی بکنیم !
شوق کارای کوچیکه که حسِ خوبی بهمون می ده وُ
حسای بدُ ازمون می گیره !
بعضی وقتا سرنوشت
امون نمی ده به کاری که دوس داریم برسیم!
پس بایس سرِ سرنوشت کلاه بذاریم ! بیشتر
نینامه – شعری از قیصر امینپور با صدای شاعر
07 مهٔ 2012 بیان دیدگاه
در شعر های دیگران, صدای شاعر برچسبها:قیصر امین پور, نی نامه, شعر, شعر نو, صدای شاعر
خوشا از دل نم اشكی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن
خوشا زان عشقبازان یاد كردن
زبان را زخمه فریاد كردن
خوشا از نی، خوشا از سر سرودن
خوشا نینامهای دیگر سرودن
نوای نی، نوایی آتشین است
بگو از سر بگیرد، دلنشین است
نوای نی نوای بینواییست
هوای نالههایش نینواییست بیشتر
شعری از آدریان ریچ
07 آوریل 2012 بیان دیدگاه
در شعر های دیگران, صدای شاعر برچسبها:Adrienn Rich, مازیار مهدوی فر, مازیار مهدویفر, آدریان ریچ, ترجمه, شعر, صدای شاعر
«مکانیست میان دو ردیف درخت
با علفهایی روییده بر سربالایی
جادهای که در میان سایههای انبوه گم شده
و خانهای متروک
که آن هم در میان سایهها به فراموشی سپرده شده
من آنجا قدم میزنم و با ترس قارچهای جنگلی را میچینم.
اشتباه نکنید، این یک شعر روسی نیست
از مکانی در آن سوی دنیا حرف نمیزنم
آن مکان همینجاست
سرزمین ما به حقیقت خوفناکی نزدیک میشود
راهی که نتیجهاش نابودی انسان است
قصد ندارم بگویم آن مکان کجاست
آنجا که انبوه چوبها با رشته باریک نور جنزده جاده تلاقی میکند
بهشت برگها
خوب میدانم چه کسی میخواهد آن را بخرد، بفروشدش و نابودش کند
نمیخواهم بگویم آنجا کجاست
اصلاً چرا باید چیزی بگویم؟
اما تو هنوز به من گوش میکنی
و در وقتهایی اینچنین ویژه
که تو سراپا گوشی
مهمترین چیز این است که درباره درخت حرف بزنیم.»
ترجمه شعر از: مازیار مهدوی فر
غلامرضا بروسان – الهام اسلامی
25 دسامبر 2011 بیان دیدگاه
در شعر های دیگران برچسبها:الهام اسلامی, غلامرضا بروسان
نامت
از ساقهایم شروع میشود
از دلم عبور میکند
و دهانم را به آتش میکشد.
چطور میتواند مرگ
از تو
تنها گودالی را پر کند؟
شاعر مرگ را درمینوردد؛
پیش از آنکه موعدش فرا رسیده باشد …
غلامرضا بروسان
شعری از فاضل نظری
28 اکتبر 2011 بیان دیدگاه
در شعر های دیگران برچسبها:فاضل نظری, شعر
از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
پوشاندهاند «صبح» تو را «ابرهای تار»
تنها به این بهانه که بارانیات کنند
یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار میبرند که زندانیات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن میروی
شاید به خاک مردهای ارزانیات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطهای بترس که شیطانیات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانهای است که قربانیات کنند
شعری از ادرین ریچ
23 اکتبر 2011 بیان دیدگاه
در شعر های دیگران برچسبها:می پرسی تنهایی؟, محسن آزرم, ادرین ریچ, تنهایی
میپرسی تنهایی؟
تنهایم
تنها
مثلِ هواپیمایی که گیج میزند آن بالا
وصل نمیشود تماسش با برجِ مراقبت
مثلِ هواپیمایی که آمادهی فرود است روی اقیانوس
میپرسی تنهایی؟
تنهایم
تنها
مثلِ زنی که همهی روز پشتِ فرمان است و بیشتر
شعری از دریتا کومو
23 اکتبر 2011 بیان دیدگاه
در شعر های دیگران برچسبها:محسن آزرم, دریتا کومو
تنهایی تلفنیست که زنگ میزند مُدام
صدای غریبهایست که سراغِ دیگری را میگیرد از من
یکشنبهی سوتوکوریست که آسمانِ ابریاش ذرّهای آفتاب ندارد
حرفهای بیربطیست که سر میبَرَد حوصلهام را
تنهایی زلزدن از پشتِ شیشهایست که به شب میرسد
فکرکردن به خیابانیست که آدمهایش قدمزدن را دوست میدارند بیشتر
آب، نان، آواز – شفیعی کدکنی
15 سپتامبر 2011 بیان دیدگاه
در شعر های دیگران برچسبها:آب، نان، آواز, شفیعی کدکنی, شعر, شعر نو
- کمترين تحريري از يک آرزو اين است
- آدمي را آب و ناني بايد و آنگاه آوازي
- در قناري ها نگه کن ، در قفس ، تا نيک دريابي
- کز چه در آن تنگناشان باز شادي هاي شيرين است.
- کمترين تصوير از يک زندگاني :
- آب ،
- نان ،
- آواز ،
- ور فزون تر خواهي از آن ،
- گاهگه ،
- پرواز
- ورفزون تر خواهي از آن شادي ِآغاز
- ور فزون تر ، باز هم خواهي … بگويم ، باز؟
- آنچنان بر ما به نان و آب ،
- اينجا تنگ سالي شد
- که کسي در فکر آوازي نخواهد بود
- وقتي آوازي نباشد ،
- شوق ِ پروازي نخواهد بود
شعری از قیصر امین پور
09 سپتامبر 2011 بیان دیدگاه
در شعر های دیگران برچسبها:قیصر امین پور, شعر, غزل
میخواهمت چنان که شب خسته خواب را
میجویمت چنان که لب تشنه آب را
محو توام چنان که ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیدهدمان آفتاب را
بیتابم آنچنان که درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را
بایستهای چنان که تپیدن برای دل
یا آنچنان که بال پریدن عقاب را
حتی اگر نباشی، میآفرینمت
چونانکه التهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را
شعری از فریدون فرخزاد
31 ژوئیه 2011 بیان دیدگاه
در شعر های دیگران برچسبها:فریدون فرخزاد, شعر های دیگران
شعری از نصرت رحمانی
27 ژوئیه 2011 بیان دیدگاه
در شعر های دیگران برچسبها:نصرت رحمانی, شعر نو
به آبی
تو را به پاکی و رادی
تو را به آزادی
به سبز دشت جهان گرگ باش، بره مباش
تو را به عشق به آبی
به گیسوان شب و دَم سپیدی شادی
عروس باش
عروسک مباش!
شعری از احمد شاملو
22 ژوئیه 2011 بیان دیدگاه
با چشمها
ز حیرت این صبح نابهجای
خشکیده بر دریچهی خورشید چارتاق
بر تارک سپیدهی این روز پابه زای،
دستان بستهام را
آزاد کردم از
زنجیرهای خواب.
فریاد برکشیدم:
اینک
چراغ معجزه
مردم
تشخیصِ نیمشب را از فجر
درچشمهای کوردلیتان
سویی به جای اگر
ماندهست آنقدر، بیشتر
شعری از برتولت برشت
12 ژوئیه 2011 بیان دیدگاه
در شعر های دیگران برچسبها:آلمان, برتولت برشت, شعر

وقتی نازیها برای دستگیری کمونیست ها آمدند
من ساکت ماندم
چرا که من کمونیست نبودم
وقتی سوسیال دموکراتها را دستگیر کردند
من خاموش ماندم
چرا که سوسیال دموکرات نبودم
وقتی که اعضای اتحادیه های کارگری را دستگیر کردند
من اعتراضی نکردم
چرا که عضو اتحادیه کارگری نبودم
وقتی یهودی ها را دستگیر کردند
من اهمیتی ندادم
چرا که یهودی نبودم
و وقتی برای دستگیری من آمدند
دیگر کسی نمانده بود تا اعتراضی بکند!!!!
شعری از شیرکو بی کس
06 ژوئیه 2011 بیان دیدگاه
در شعر های دیگران برچسبها:شیرکو بیکس, شعر, شعر کردی
باران را به خانه دعوت کردم
آمد، ماند، و رفت،
شاخه گلی برایم جا گذاشته بود.
آفتاب را به خانه دعوت کردم
آمد، ماند، و رفت،
آینه کوچکی برایم جا گذاشته بود.
درخت را به خانه دعوت کردم
آمد، ماند، و رفت
شانه سبزی برایم جا گذاشته بود.
تو را به خانه دعوت کردم
تو، زیباترین دختر جهان!
و آمدی
و با من بودی
و وقت بازگشت
گل و آینه و شانه را با خود بردی،
و برای من شعری زیبا
زیبا جا گذاشتی و من کامل شدم.
شعری از شفیعی کدکنی
04 ژوئیه 2011 بیان دیدگاه
در Uncategorized, شعر های دیگران برچسبها:شفیعی کدکنی, شعر
شعری از محمد زهری
01 ژوئیه 2011 بیان دیدگاه
در شعر های دیگران برچسبها:محمد زهری, شعر, شعر نو
شبی از شبها
کرم ابریشم
از چله پیله برخاست
برگی و برگی و برگی
لیک، او دیگر
بال پروازی با خود داشت.
شعری از سید علی صالحی
22 مهٔ 2011 بیان دیدگاه
در Uncategorized, شعر های دیگران برچسبها:سید علی صالحی, شعر
حال همه ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور
که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگویند
با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی میگذرم
که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و
نه این دلِ ناماندگارِ بیدرمان
تا یادم نرفته است بنویسم
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
میدانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه باز نیامدن است
اما تو لااقل
حتی هر وهله
گاهی
هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رؤیا شبیه شمایل شقایق نیست
راستی خبرت بدهم خواب دیدهام خانه ای خریدهام
بیپرده، بیپنجره، بیدر، بیدیوار … هی بخند
بیپرده بگویمت: چیزی نمانده است
من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحظه یک فوج کبوتر سپید
از فرازِ کوچه ما میگذرد
باد بوی نامهای کسان من میدهد
یادت میآید رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری؟
نه ریرا جان! نامهام باید کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آینه
از نو برایت مینویسم
حال همه ما خوب است اما تو باور نکن
شعری از شمس لنگرودی
04 مهٔ 2011 بیان دیدگاه
در شعر های دیگران برچسبها:مازیار مهدوی فر, شمس لنگرودی, شعر
آرام باش عزيز من, آرام باش
حكايت درياست زندگى
گاهى درخشش آفتاب، برق و بوى نمك، ترشح شادمانى
گاهى هم فرو مىرويم، چشمهاىمان را مىبنديم، همه جا تاريكى است،
آرام باش عزيز من
آرام باش
دوباره سر از آب بيرون مىآوريم
و تلألوء آفتاب را مىبينيم
زير بوتهيى از برف
كه اين دفعه
درست از جائى كه تو دوست دارى طالع مىشود
شعری از صادق هدایت
29 آوریل 2011 بیان دیدگاه
در شعر های دیگران برچسبها:مازیار مهدوی فر-صادق هدایت
غم قفس به کنار
آن چه عقاب را پیر می کند
پرواز زاغ های بی سر و پاست.












