ای بشارت فریاد!
امشب خروس را
در آستان آمدنت
سربریده اند!
گزیده های فرهنگ پارسی
12 ژوئیه 2011 بیان دیدگاه
در شعر های دیگران برچسبها:آلمان, برتولت برشت, شعر

وقتی نازیها برای دستگیری کمونیست ها آمدند
من ساکت ماندم
چرا که من کمونیست نبودم
وقتی سوسیال دموکراتها را دستگیر کردند
من خاموش ماندم
چرا که سوسیال دموکرات نبودم
وقتی که اعضای اتحادیه های کارگری را دستگیر کردند
من اعتراضی نکردم
چرا که عضو اتحادیه کارگری نبودم
وقتی یهودی ها را دستگیر کردند
من اهمیتی ندادم
چرا که یهودی نبودم
و وقتی برای دستگیری من آمدند
دیگر کسی نمانده بود تا اعتراضی بکند!!!!
06 ژوئیه 2011 بیان دیدگاه
در شعر های دیگران برچسبها:شیرکو بیکس, شعر, شعر کردی
باران را به خانه دعوت کردم
آمد، ماند، و رفت،
شاخه گلی برایم جا گذاشته بود.
آفتاب را به خانه دعوت کردم
آمد، ماند، و رفت،
آینه کوچکی برایم جا گذاشته بود.
درخت را به خانه دعوت کردم
آمد، ماند، و رفت
شانه سبزی برایم جا گذاشته بود.
تو را به خانه دعوت کردم
تو، زیباترین دختر جهان!
و آمدی
و با من بودی
و وقت بازگشت
گل و آینه و شانه را با خود بردی،
و برای من شعری زیبا
زیبا جا گذاشتی و من کامل شدم.
04 ژوئیه 2011 بیان دیدگاه
در Uncategorized, شعر های دیگران برچسبها:شفیعی کدکنی, شعر
01 ژوئیه 2011 بیان دیدگاه
در شعر های دیگران برچسبها:محمد زهری, شعر, شعر نو
شبی از شبها
کرم ابریشم
از چله پیله برخاست
برگی و برگی و برگی
لیک، او دیگر
بال پروازی با خود داشت.
23 جون 2011 بیان دیدگاه
در Uncategorized, صدای شاعر برچسبها:شمس لنگرودی, شعر, صدای شاعر
22 مهٔ 2011 بیان دیدگاه
در Uncategorized, شعر های دیگران برچسبها:سید علی صالحی, شعر
حال همه ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور
که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگویند
با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی میگذرم
که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و
نه این دلِ ناماندگارِ بیدرمان
تا یادم نرفته است بنویسم
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
میدانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه باز نیامدن است
اما تو لااقل
حتی هر وهله
گاهی
هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رؤیا شبیه شمایل شقایق نیست
راستی خبرت بدهم خواب دیدهام خانه ای خریدهام
بیپرده، بیپنجره، بیدر، بیدیوار … هی بخند
بیپرده بگویمت: چیزی نمانده است
من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحظه یک فوج کبوتر سپید
از فرازِ کوچه ما میگذرد
باد بوی نامهای کسان من میدهد
یادت میآید رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری؟
نه ریرا جان! نامهام باید کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آینه
از نو برایت مینویسم
حال همه ما خوب است اما تو باور نکن
06 مهٔ 2011 بیان دیدگاه
در شعر های من برچسبها:مازیار مهدوی فر, شعر گیلکی
او روز که بمام
تو ایسابی
او روز که بوشوم
تو ایسابی
او روز که وگردم…
06 مهٔ 2011 بیان دیدگاه
در شعر های من برچسبها:مازیار مهدوی فر, شعر گیلکی
تی ورجه نیشته بوم
تو هی حرف بزی
مو نفهمسم چی گونی
تو هی داد بزی
مو نفهمسم چره
آخر سری
خنده بودی
منم بزم زیر خنده
06 مهٔ 2011 بیان دیدگاه
در شعر های من برچسبها:مازیار مهدوی فر, شعر
ما هر دممان را به چرا می گذرانیم
چرا نه؟
بودن و نبودمان به اما گذرانیم
چرا نه؟
عمری به چرا؟ کی؟ به چه علت گذرانیم
هی باید و ای کاش و اگر بود پزانیم
آن قدر دراین دشت سوالات بمانیم
کاخر رمه ی عمر ازین گله رمانیم.
04 مهٔ 2011 بیان دیدگاه
در شعر های من برچسبها:مازیار مهدوی فر, شعر
همیشه مثل همیشه است
تکرار دیروز
اما امید به فردایی
که قطعا
همانند دیروز است.
04 مهٔ 2011 بیان دیدگاه
در شعر های دیگران برچسبها:مازیار مهدوی فر, شمس لنگرودی, شعر
آرام باش عزيز من, آرام باش
حكايت درياست زندگى
گاهى درخشش آفتاب، برق و بوى نمك، ترشح شادمانى
گاهى هم فرو مىرويم، چشمهاىمان را مىبنديم، همه جا تاريكى است،
آرام باش عزيز من
آرام باش
دوباره سر از آب بيرون مىآوريم
و تلألوء آفتاب را مىبينيم
زير بوتهيى از برف
كه اين دفعه
درست از جائى كه تو دوست دارى طالع مىشود
29 آوریل 2011 بیان دیدگاه
در شعر های دیگران برچسبها:مازیار مهدوی فر-صادق هدایت
غم قفس به کنار
آن چه عقاب را پیر می کند
پرواز زاغ های بی سر و پاست.
28 آوریل 2011 بیان دیدگاه
در شعر های من برچسبها:مازیار مهدوی فر
میان گرسنه و سیر چقدر فاصله است ؟
یک نان
و فاصله میان ابر و قوس قزح؟
باران
میان بودن و نبودن چقدر؟
یک آن
28 آوریل 2011 ۱ دیدگاه
در شعر های من برچسبها:مازیار مهدوی فر
آهوی تنها
شیر گرسنه
تنازع بقا…
28 آوریل 2011 بیان دیدگاه
در شعر های من برچسبها:مازیار مهدوی فر
اشک دردانه چشم است
و در فراق اوست
که چشم می گرید.
28 آوریل 2011 بیان دیدگاه
در شعر های من برچسبها:مازیار مهدوی فر
داشتم به این محال
می اندیشیدم
که آیا می شود
با یک پیاله آب
فقط یک پیاله آب
یک عمر زنده ماند؟
ناگاه
چشمم
به ماهی قرمز
توی پیاله
خیره ماند.
28 آوریل 2011 بیان دیدگاه
در شعر های من برچسبها:مازیار مهدوی فر
اشک هایم را
بدرقه راهت کردم
مبادا بروی
و باز نگردی…