آب، نان، آواز – شفیعی کدکنی

  • کمترين تحريري از يک آرزو اين است
  • آدمي را آب و ناني بايد و آنگاه آوازي
  • در قناري ها نگه کن ، در قفس ، تا نيک دريابي
  • کز چه در آن تنگناشان باز شادي هاي شيرين است.
  • کمترين تصوير از يک زندگاني :
  • آب ،
  • نان ،
  • آواز ،
  • ور فزون تر خواهي از آن ،
  • گاهگه ،
  • پرواز
  • ورفزون تر خواهي از آن شادي ِآغاز
  • ور فزون تر ، باز هم خواهي … بگويم ، باز؟
  • آنچنان بر ما به نان و آب ،
  • اينجا تنگ سالي شد
  • که کسي در فکر آوازي نخواهد بود
  • وقتي آوازي نباشد ،
  • شوق ِ پروازي نخواهد بود

شعری از شفیعی کدکنی

  آن لحظه ها که با دو سه شبنامه و سرود
می شد به جنگ صاعقه ها رفت
آن لحظه ها جوانی ما بود