شعری از احمد شاملو

  با چشم‌ها
  ز حیرت این صبح نابه‌جای

  خشکیده بر دریچه‌ی خورشید  چارتاق
  بر تارک سپیده‌ی این روز  پابه ‌زای،
  دستان بسته‌ام را
  آزاد کردم از
  زنجیرهای خواب.

فریاد برکشیدم:

اینک
چراغ معجزه
مردم

تشخیصِ نیم‌شب را از فجر
درچشم‌های کوردلی‌تان
سویی به جای اگر
مانده‌ست آن‌قدر، بیشتر

گالری